شاعر : محسن ناصحی نوع شعر : مدح و مرثیه وزن شعر : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن قالب شعر : غزل مثنوی
ازغـم غـربت مـولابه تنـش تب دارد دوپسردارد ویک زمزمه برلب دارد به فدای سر تو!هرچه که دارم این استچه کنم؟هست همین هرچه که زینب دارد
ارث زینب قد خم بود،قسم داد و گرفت إذن خود را هم از آن قـدّ مـورّب دارد
پسرشرفت بهمیـدان وشغـالان دیدند شیراین بیشه عجب باد به غبغب دارد
رفت وفـریـاد برآورد بـرادر!بـشـتاب تـیغ ورّاث عـلی ازدوطرف لب دارد
حق همین است که قـربانی اکبربشویم زینب است این که دوفرزند مؤدبدارد
ازیمین میروم ازسمت یسارش با تو دشمـنمـعـرکه یک روزِمـعـذّب دارد
بـد به دل راه مـده مـطـمـئـناً پـیـروزیم مادرماست که در خـیمه،مرتّب دارد:
هردو چون حیدرکرارشدند درپیکار هردودرمرکز این دایره وچون پرگار
دورخود ساختهاند ازسردشمن کوهی تن بی سر چقدر ماند ودراین انبوهی خُدعه زد دشمن بیعرضه وترسوای وای بارش تیـر شد آغاز زهرسو ای وای
ناگهـان هردو بـرادر به کـمـین افـتادند زیربـاران جـفـا هـردو زمـین افـتادند
بدن هردو پرازتیر،به هم دوخته شد چشم هردوپسرِ شیر به هم دوخته شد این طرف،حادثه از چشم زنی دورافتاد آن طرف دروسط خیمه دلی شور افتاد
گَرد، خوابید و شد آن واقعه پیدا کمکم چشم مادرنگـران شد به پسرها کـمکم عاقبت واقعه،شد آنچه که زینبمیخواستنذر من گشت اَدا!شکر،حسینم برجاست
پـسرانم به فـدای سر تو،غـم نـخـوری هردوقربان علی اکبر تو،غم نخوری